نوشته‌ها

زبان و گفتار در داستان – قسمت سوم

دراماتیک
ارسطو یکی از مهم ترین انواع ادبی را ادب نمایشی یا دراماتیک دانسته است. درام در یونان به معنی کاری یا عملی است که واقع می شود.

تراژدی یا غمنامه
تراژدی ، نمایش اَعمال جدی است که در اخر به ضرر قهرمان اصلی تمام میشود، یعنی هسته ی داستانی به فاجعه ختم می شود.
این فاجعه معمولا مرگ جانگداز قهرمان است، مرگی که البته اتفاقی نیست، بلکه نتیجه ی منطقی و مستقیم حوادث داستان است. مثل داستان رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و اتللوی شکسپیر.

کمدی یا شادی نامه
کمدی ، اثری نمایشی است که توجه بیننده را به خود جلب میکند و باعث سرگرمی می شود. هدف از کمدی خنده و سرگرمی است اما در آن مسائل جدی در پرده ی شوخی نشان داده می شود . در کمدی شخصیت قهرمانان و شکست هایشان بیشتر جنبه ی شوخی و شادی و سرگرمی دارد و معمولا بیننده به آن توجه نمی کند.

2_ سبک شناسی
دانش سبک شناسی، دانشی است که به ما کمک می کند تا با شناختن سبکِ نگارشِ اثرِ ادبی، درک بهتر و عمیق تری از آن داشته باشیم.
اصطلاح سبک وشیوه در نقد ادبی تعریف های مختلفی دارد، اما به طور خلاصه می توان آن را چنین تعریف کرد: شیوه ی خاصی که نویسنده یا شاعر برای بیان مفاهیم خود به کار می برد.
در مباحث جدیدتر سبک را انحراف یا تفاوتی دانسته اند که در شیوه ی بیان هر کسی، نسبت به شیوه ی بیان دیگران وجود دارد. به عبارت دیگر، سبک یعنی انحراف از هنجار بیان دیگران.
هیچ نوشته ای بدون سبک نیست. از طریق مقایسه ویژگی های بیان نویسندگان مختلف، تفاوت ها یا وجوه اشتراک آنها با یکدیگر تشخیص می دهیم. در تجزیه و تحلیل سبک هر نویسنده یا شاعر، به خصوصیات بیانی او مثل واژگان ، ساختار و تنوع جمله ها، ارتباط مطالب و ترتیب و همچنین به آرایش های کلام او توجه می شود . در حقیقت همه ی این عناصر، در اثر هر نویسنده یا شاعر منحصر به خود اوست.

سبک خراسانی
سبک خراسانی ، مجموعه خصوصیاتی است که در شعر فارسی دری، از نخستین دوره پیدایش آن ، یعنی از اواسط قرن سوم تا اوایل قرن ششم به وجود آمده است.
حوزه ی گسترش این سبک، نواحی شرقی ایران، سیستان، خراسان و سراسر افغانستان و تمامی ماوراءالنهر (شامل جمهوری ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان ، قرقیزستان امروزی ، و چندین سرزمین دیگر) است.
اولین مشخصه ی سبک خراسانی، قدمت دار بودنِ این زبان است، چه از نظر واژه ها و چه از نظر ساختمان نحوی. بسیاری از واژه هایی که در اشعار این دوره استفاده شده واژه های اصیل فارسیِ رایج در نواحی شرق ایران بوده که بعدها متروک و فراموش شده است.
در سبک خراسانی، سادگی زبان و شیوه ی صریح و روشن بیان در توصیف های ساده از احساسات شخصی و مضمون های غنایی و وصف طبیعت است.
در حقیقت می توان شعر سبک خراسانی را شعر طبیعت نامید . تصویرهای خیالی که این شاعران به کار می برند، بسیار ساده و بیشتر از نوع تشبیه است.
از میان غالب های شعرِ سنتی فارسی، قصیده بیش از همه مورد توجه شاعران این سبک بوده است.
شاعرانی مانند رودکی ، فرخی ، منوچهری و عنصری آن را به مدح، و کسانی چون ناصر خسرو و کسایی مروزی، به مسایل فلسفی و اخلاقی اختصاص داده اند.
سرودنِ مثنوی های حماسی و غنایی نیز در میان شاعران پیرو سبک خراسانی بسیار معمول بوده است . شاهنامه فردوسی و ویس و رامینِ فخرالدین اسعد گرگانی، از این دسته اند.

سبک عراقی
سبک عراقی، در تاریخ شعر فارسی دری به مجموعه خصوصیاتی گفته میشود که در آثار بیشتر شاعران از نیمه دوم قرن ششم تا اواخر قرن نهم به وجود آمده است.
حوزه رشد و گسترش این سبک ری، اصفهان، همدان، فارس و آذربایجان است و از آنجا که در جغرافیای قدیم، نواحی مرکزی و غربی ایران، عراق نامیده می شد، این سبک به عراقی معروف شده است.
مقدمات بروز سبک عراقی از اوایل قرن ششم به وجود آمد.
در این دوره به علت انتقال مراکز قدرت از خراسان به نواحی مرکزی و شمالی ایران و رایج شدن زبان فارسی دری در این نواحی، تغییراتی در زبان و شیوه ی بیان شاعران به وجود آمد که بر اثر آمیختگی با زبان و لهجه های شمالی و مرکزی ایران و همچنین زبان عربی که در این مناطق رواج بیشتری داشت، تفاوت کلی با سبک خراسانی یافته است.
علاوه بر این از قرن هفتم به بعد، زبان شعر با فراوانی لغات و اصطلاحات ترکی که نتیجه ی مستقیم حمله و سلطه ی ترکان مغولی بر ایران است مشخص می شود. از دیگر خصوصیات سبک عراقی، توجه و علاقه شاعران به استفاده از معلومات علمی و به کار بردن اصطلاحات علوم و فنون و آیات قرآن و حدیث و اساطیر مذهبی ، شعرِ سبک عراقی را مشخص میکند.
شاعران این سبک به غزل و مثنوی به صورت منظومه های داستانی توجه داشتند. برجسته ترین شاعران این سبک، خاقانی، نظامی ، عطار، مولانا ،سعدی و حافظ می باشند.

سبک هندی
در تاریخ شعر فارسی دری به مجموعه خصوصیّاتی گفته می شود که در شعر اکثر شاعران فارسی زبان ایران و هند و آسیای صغیر (ارمنستان و ترکیه کنونی) از اوایل قرن دهم تا اواسط قرن دوزادهم تقریباً همزمان با دوران حکومت صفویه در ایران معلول بود.
به علّت عدم توجّه شاهان صفوی به شعر و شاعری و توجّه بیش از حد آنها به مدایح و مرثیه ائمه اطهار، بسیاری از شاعران ایران به هند و آسیای صغیر کوچ کردند و در دربار پادشاهان آن دیار شعر سرودند؛ به همین دلیل این سبک به سبک هندی معروف شد.
نخستین ویژگی شعر سبک هندی، ساده بودن زبان و نزدیکی آن به زبان متداول عامّه مردم است.
این خصوصیّت، بر اثر دور شدن شعر از حوزه های ادبی و مجالس اشرافی و شیوع آن در بین طبقات مختلف مردم به وجود آمده بود.
از دیگر خصوصیّات شعر سبک هندی، مضمون سازی و باریک اندیشی و خیال پردازی، ایجاز و اختصار، کثرت تمثیل و ارسال المثل، و الهام گیری از تجارب روزمره اشخاص و اشیای محیط می باشد.
شاعران معروف به این سبک، عرفی شیرازی، طالب آملی، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، بیدل عظیم آبادی و امیر خسرو دهلوی می باشند.

سبک بازگشت
نهضت بازگشت ادبی به نهضتی اطلاق می شود که از نیمه دوم قرن دوازدهم تا اوایل قرن چهاردهم یعنی در فاصله‌ جلوس کریم خان زند بر تخت حکومت، تا پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در شعر فارسی دری به وجود آمد.
بنیانگذاران این سبک، شعله اصفهانی، مشتاق اصفهانی، عاشق اصفهانی، صبای بیگدلی و آذر بیگدلی می باشند. قصد بنیانگذاران و پیروان نهضت بازگشت ادبی، احیای شعر فارسی و نجات دادن آن از انحطاط و ابتذال حاصل از تسلّط سبک هندی بود.
این شاعران از پیچیدگی و ابهام و مضمون پردازی شاعران سبک هندی، به صراحت و سادگی در بیان راوی آوردند و شیوه شاعران سبک خراسانی و عراقی را چه از نظر مضمون و چه از نظر زبان، سر مشق کار خود قرار دادند.
شعر دوره بازگشت از نظر مضمون کاملاً تقلیدی بود.
قصیده های مدحی، در توصیف مجالس عیش و نوش و جشن های درباری سروده می شد و غزل ها تکراری مضمون های عاشقانه و عارفانه گذشته بود.
هر چند از نظر کلّی این نهضت، تحوّل اساسی در شعر فارسی به وجود نیاورد، امّا بر اثر تعمیلات پیشروان آن، شعر فارسی از انحطاط و ابتذال دوره پیش رهایی یافت.

سبک مثروطه
بخشی از ادبیاتی است که در دوره مبارزه مشروطه خواهان بر ضد حکومت استبدادی قاجاریه و در چند سال آخر سلطنت ناصر الدین شاه تا اوایل سلطنت رضا شاه پهلوی به وجود آمد و چون هدف اصلی آن، مبارزه برای کسب آزادی و استقرار حکومت مشروطه در ایران بود به ادبیات مشروطیّت معروف شد.
شعر مشروطیّت با محتوای اصلی خود که مبارزه با خرافات و افشای بیدادگری ها و ظلم و ستم حکومتِ وقت و آگاه کردن مردم از اوضاع و احوال زمان و برانگیختن احساسات آنها بر ضد مستبدان بود، نیاز به زبانی تازه داشت که کاملاً با زبان سنّتی شعر دوره های قبل از آن متفاوت بود.
این نوع شعر واژه های خود را از زبان محاوره مردم گرفت و از اصطلاحات و ضرب المثل ها و تیکه کلام های عامیانه پر شد و از مضمون های طنز آمیز اجتماعی و سیاسی بهره گرفت.
قالب هایی که شاعران این دوره برگزیدند مسمّط، ترکیب بند، ترجیع بند، مستزاد و گاه غزل و تصنیف بود. چهره های اصلی شعر مشروطیّت، سیّد اشرف الدین گیلانی یا قزوینی (که به نام روزنامه خود به نسیم شمال معروف شد)، علی اکبر دهخدا، ایرج میرزا، محمّد تقی بهار، عارف قزوینی، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و ابوالقاسم لاهوتی بودند.

سبک آزاد
الف- شعر آزاد نیمایی
این شعر از نام خود نیما یوشیج شاعر معاصر ایران گرفته است که در شعر خود هم از نظر محتوا و هم از نظر شکل، راهی کاملاً متفاوت با شعر سنّتی فارسی در پیش گرفت. مجموعه ویژگی های شعر آزاد نیمایی را می توان در سه اصل زیر خلاصه کرد:
1_ طرز نگرش تازه به اشیاء و طبیعت و زندگی: این اصل، اساسی ترین و اصولی ترین هدف شعر نیمایی است. احساس و تفکّر در شعر نیمایی بر انگیخته از زندگی و تجربه مستقیم و شخصی شاعر است و شعر موفّق نیمایی، بازگو کننده طرز تفکّر و ذهنیّت شاعر و نشان دهنده دیدگاه های او نسبت به زندگی و همچنین خصوصیّت شخصیّتی و محیط زندگی او است.
2_ زبان و شیوه بیان نو: شاعر برای توصیف دیدگاه ها و برداشت های تازه خود از تمام امکانات زبانی استفاده می کند، ترکیب های تازه می سازد، واژه های محلی و غیر ادبی را وارد شعر می کند و در صورت لزوم تصرّف هایی از نظر نحو در زبان به عمل می آورد.
3_ نو آوری و تنوّع در قالب و وزن: با شکستن قید تساوی مصراع ها، امکان ایجاد قالب های متناسب با مضمون های نو برای شاعر میسّر می شود.
هدف اصلی نیما از شکستن قالب های قدیم، یافتن شکل لازم و مناسب برای ارائه محتوای تازه شعری است. قالب خاصّ شعر نیمایی با مصراع های کوتاه و بلند با حفظ وزن عروضی، به شیوه ای خاص که به وزن نیمایی معروف است، مشخّص می شود. از شاعران برجسته این سبک شعری می توان به نیما یوشیج، سهراب سهپری، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج و دکتر شفیعی کدکنی اشاره کرد.

ب-شعر سپید (شاملویی)
شعر سپید یکی از انواع شعر آزاد است و به شعری گفته می شود که از وزن و قافیه بی بهره است. استفاده از عناصر شعری و نوعی آهنگ، شعر سپید را از نثر متمایز می سازد. معمولاً اصطلاح شعر، منثور را نیز برای شعر سپید به کار می برند. برجسته ترین اشعار سپید را می توان در شعر های احمد شاملو (ا. بامداد) دید.

3_بلاغت
در تعریف بلاغت گفته اند: «مطابقت کلام با مقتضای حال و مقام» ؛ یعنی استفاده از سخن و کلام در زمان و مکان مناسب که بیشترین تاثیر را بر مخاطب بگذارد. میزان تاثیر گذاری و رسایی کلام، میزان بلاغت آن را می رساند؛ یعنی هر چه کلام بلیغ تر باشد موثر تر خواهد بود. بلاغت دانشی است که راه های شیوا سخنی و تاثیر گذاری بر مخاطب را برسی می کند.
هر گاه سخن دارای سه ویژگی فصاحت، بلاغت و زیبایی باشد در نهایت اقتدار و رسایی خواهد بود. فصاحت به معنی روشنی، درستی و بی عیب و نقص بودن کلمه و کلام است و بلاغت هم همان طور که گفته شد مطابقت سخنِ با موفقیّت و شرایط می باشد.
سر آغاز علم بلاغت و بررسی مسائل بلاغی در متون ادبی، کلام خداوند در قرآن است. بحث و تحقیق در مورد دلایل اعجاز قرآن و رسایی آن، مایه توجّه به آثار شاعران عرب و بررسی مسائل بلاغی در متون شده است. به تدریج با روشن تر شدن مرز‌های مسائل علم بلاغت، آن را به سه شاخه تقسیم کرده اند: الفبیان، ببدیع، جمعانی. الف علم بیان
بیان به 《طریق مختلف ادای معنی واحد》گفته می شود؛ یعنی شیوه هایی که می توان از آنها برای ارائه یک مطلب و مقصود بهره گرفت. هر شاعر یا نویسنده برای رساندن مقصود خود، با کمک نیروی تخیل، شکل های متفاوتی از بیان را ممکن است به کار ببرد که در مجموع به همه ی آنها صور خیال گفته می شود . شیوه ها یا ابزار بیانی معمول عبارتند از : تشبیه ، استعاره ، کنایه و مجاز.

بعلم بدیع بدیع به معنی تازه و نو است و در اصطلاح ادبی ، فن بدیع از آرایش های لفظی و معنوی کلام بحث می کند. آرایه های بدیعی میتواند عامل زیبایی و موثرتر شدن سخن شود. این آرایه ها بیشتر مبتنی بر نوعی توازن اهنگی و تناسب میان آواها، الفاظ و معانی است . به طور خلاصه علم بدیع را علم شناخت و کشف زیبایی های حاصل از توازن ها و تناسبات موجود در کلام گویند. صنایع و آرایه های علم بدیع به دو دسته تقسیم می شوند: 1آرایه های لفظی: آن دسته از آرایه ها که به زیبایی و آرایش کلام از نظر کلمات می پردازند . مانند: سجع، جناس، واج آرایی، تکرار و ترصیع .
2_آرایه های معنوی: آرایه هایی است که برای آرایش معنی کلام به کار می رود، یعنی از طریق تداعی هایی که در ذهن خواننده ایجاد می کند به عمق و لطف سخن می افزاید. مانند: ایهام ، اغراق، تلمیح، مراعات نظیر، تضاد، تناقض، لف و نشر و…

ج_ علم معنی: به دانشی که معنی ثانویه ی جملات و تغییرات معنایی کلام را بررسی می کند علم معانی یا معناشناسی گفته می شود .
در علم معانی، ساختمان جمله از نظر جابجایی اجزای آن و تغییراتی که بر اثر این جابجایی در زیبایی و تاثیر کلام حاصل می شود، مورد توجه قرار می گیرد. طرز به کار بردن صفت ها و ادات تاکید، توجه به خلاصه یا مفصل بودن کلام ، تناسب با درک خواننده یا شنونده و موقعیت او از مباحث علم معانی است. از موضوعات دیگر این علم، بررسی تعقید (گره خوردگی و پیچیدگی سخن)، حصر و قصر و حذف، ایجاز و اطناب و شرایط آنهاست .

4_نقد ادبی
نقد در لغت به معنی تمیز دادن خوب از بد است و در اصطلاح ادبی به دانشی گفته می شود که از طریق شرح و تفسیر ، تجزیه و تحلیل و مقایسه و طبقه بندی آثار ادبی به ارزیابی آنها می پردازد. هدف نهایی از نقد، داوری کردن یا دادن معیارهایی برای داوری است. از این جهت، هم خطاها و عیب های یک اثر ادبی مورد سنجش قرار میگیرد و هم محسنات و نقاط قوت آن اثر.
با نقد یک اثر ادبی، رمز و رازهای زیبایی اثر شناخته می شود که این موجب افزایش لذت هنری در خواننده ی اثر می گردد. همچنین فاصله ی خواننده با متن ادبی کم می شود و ذوق و سلیقه ی هنری او پرورش می یابد.
یک منتقد ادبی باید از توانایی خاصی در کشف شناخت رازها و زیبایی های اثر ادبی برخوردار باشد . ذوق و سلیقه ی او باید برتر و سلیم تر از دیگران باشد.
که البته این توانایی ها در همه کس دیده نمی شود . دستیابی به چنین درجه ای از خبرگی و مهارت ، تنها از رهگذر مطالعه ی مستمر آثار زیبا و شاهکارهای جهان و نیز آگاهی به علوم مختلف و فنون نقد امکان پذیر می باشد.
: شیوه های نقد ادبی عبارتند از
الف_ نقد محاکاتی، که به اثر هنری به عنوان تقلید یا انعکاس یا نمایش دنیا و زندگی بشر نگاه می کند و اولین معیار سنجش آن ، میزان صحتی است که در ارائه ی اثر به کار رفته و اینکه اثر تا چه حد انعکاس واقعیت است.
ب_ نقد عمل گرایانه، که به اثر هنری بر اساس تاثیرگذاری آن بر خواننده توجه می کند. این تاثیر می تواند لذت زیباشناسانه، آموزندگی یا براگیختن احساسات باشد.
ج_ نقد تبیینی، این شیوه به نویسنده ی اثر توجه دارد و اثر را از این جهت که (آگاهانه یا ناآگاهانه) نشانه های طبیعت و تجربه های خاص نویسنده است و نیز از جهت خلوص و اصالت آن بررسی می کند..
د_ نقد عینی، شیوه ای است که اثر را جدا از نویسنده و خواننده و دنیای اطراف آن، بررسی می کند . اثر هنری در این گونه نقد، دنیای جداگانه ای است که باید به طور مستقل و کامل ، تحلیل شود و مورد قضاوت قرار گیرد. معیارهای متفاوت در این شیوه، عوامل درونی اثر مانند: ارتباط مطالب، تعادل و هماهنگی، و روابط درونی عناصر ترکیب کننده ی آن می باشد.

5_عروض و قافیه
علم عروض، علم شناخت اوزان شعری است . یعنی به کمک این دانش می توان شعر را تشخیص داد. برای سرودن شعر سنتی یا کلاسیک، دانستن عروض و قافیه امری لازم است. این علم بسیار گسترده و پیچیده می باشد و تسلط بر آن کار دشواری است.
تناسبات میان هجاها و بخش های کلام، نوعی آهنگ ایجاد می کند که به آن وزن می گویند. برای ایجاد وزن و آهنگ باید از اصول و قواعدی پیروی کرد.
کشف و شناخت این اصول و قواعد بر عهده علم عروض می باشد.
برای به دست آوردن وزن شعر ابتدا باید شعر را تقطیع هجایی کرد، سپس معادل آنها نشانه های عروضی گذاشت و رکن بندی نمود. از تکرار و ترکیب رکن ها، وزن شعر حاصل می شود که با داشتن وزن می توان به عمق شعر نیز پی برد.
قافیه نیز در پایان مصراع ها و ابیات، به دلیل تکرار حروف، موسیقی و آهنگ شعر را بیشتر می کند. لذت حاصل از افزایش موسیقی در شعر هنگام آوردن ردیف، چند برابر میشود.
قافیه و ردیف سهم بسیاری در ایجاد موسیقی و تکمیل آهنگ شعر و همچنین نظم بخشیدن به شکل و ساختار آنها دارند.

گردآورنده : سیده مرضیه هاشم نژاد #روجا

زبان و گفتار در داستان – قسمت دوم

اگر حال و هوای نوشته را با اتفاقات موقعیت نیامیزیم، حالت نمایشی داستان از بین می رود.
حادثه را موقعیت به وجود می آورد و حالت نمایشی را نثر.
فتح الله بی نیاز در کتاب داستان نویسی و روایت شناسی برای شناخت بیشتر لحن، مثالی آورده است:《امروز رفتم دنبال کار بیمه ام، آنقدر این طرف و آن طرف دویده ام که هزار کیلو عرق ریختم. ممکن است شما موقع گفتن این حرف کاملاً عادی باشید، مگر اینکه بخواهید عصبانیت‌تان را از تمام نشدن کار مورد نظرتان نشان دهید، به هر حال در جریان آن حرف انگار نه‌ انگار که دارید اغراق میکنید. البته شما در همان لحظه طبق قواعد واقعی عمل میکنید؛ برای مثال برای نوشیدن آب، پارچ آب را روی سرتان خالی نمیکنید.>>

عوامل لحن ساز
عوامل لحن ساز عبارتند از: زبان ساده، جملات کوتاه، انتخاب کلمات و عبارات مناسب، کلمات ساده‌ی عامیانه، تیکه کلام های آدم های داستان و استفاده از شگردهای ادبی و استفاده از شگرد اغراق، کنایه و طنز.
این عوامل در انتقال مقصود نویسنده و وابسته کردن لحن داستان به طرح داستان موُثر هستند.

نمونه ای از داستان تب خال اثر احمد محمودی
((خاله گل آمد و مرا برد خانه‌ی خودشان. غروب بود و هوا خاکستری بود. شوهر خاله گل بغلم کرد. به موهام دست کشید و بعد، پیشانی ام را و گونه هایم را بوسید. با سبیل شوهر خاله گل بازی کردم که مثل پشمک نرم بود، امّا مثل آن سفید نبود.
چند روزی درست یادم نیست امّا یادم هست که هوا گرم بود.
یادم نیست چه وقت بود که پدرم رفت. انگار صبح خیلی زود بود، یا غروب بود. تنها یادم است که آفتاب نبود. هوا هم خاکستری بود. من نشسته بودم تو ایوان.
هوا سرد بود. گلویم درد میکرد. انگار مادرم شال پشمی خودش را بسته بود به دور گردنم. مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و بوسید.
بعد گذاشتم زمین. انگار خیلی عجله داشت. انگار کسی منتظرش بود. من حواسم به عروسک هام بود. به گمانم چشمان پدرم درشت است. دماغش پهن است. گونه هایش استخوانی است. مثل شوهر خاله گل. امّا یادم نمی آید که سبیل داشته باشد.))

برای بسیاری این سوُال پیش می آید که آیا لحن همان حال و هوا و یا فضای داستان است؟
فضا و رنگ را آن حالت احساسی دانسته اند که خواننده با خواندنش به آن دست می یابد و به کمک آن می تواند حال وهوای حاکم بر داستان را دریابد.
لحن از احساس گوینده(شخصیت و یا راوی) داستان سر چشمه می گیرد.
هر گاه از خواننده پرسیده میشود لحن یعنی چه؟ سریع پاسخ می دهد که لحن یعنی ضرب آهنگ .

برای آشنایی با واژه ضرب آهنگ، به تعریف آن می پردازیم.
《ضرب آهنگ یا وزن، میزان تندی و کندی کلام است. ضرب آهنگ، همان لحن یا آهنگ نیست.
ضرب آهنگ، سرعتِ لحن است؛ ضرب آهنگ کلام، کلام نویسنده و کلام شخصیت ها. ضرب آهنگ کلام باید با خودِ داستان و شخصیت های آن و موقعیت آنها کاملاً هماهنگ باشد؛ مثلاً در شرایط هیجانی ضرب آهنگ کلام تند است و در نثر عاطفی، کُند. خواننده میتواند تاُثیر ضرب آهنگ را در روایت به خوبی درک کند.》(بی نیاز، در آمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی،۶۳)

لحن باید با عصر زمانه ی داستان هماهنگ باشد. هر عصر، لحنِ خاص خودش را طلب میکند.
لحن فاخر فردوسی، لحن کلامی حافظ و سعدی، لحن بیهقی، لحن کوچه بازاری یا مردم عامی، صادق هدایت، همه در عصر خودشان زیبایی دارند.
هیچ کس انتظار ندارد داستانی که در عصر ما نوشته می شود مثل نثر سعدی، فردوسی، بیهقی و یا کسی دیگر باشد.

چگونگی گفتار راوی در روایت داستان
راوی، فردی است که داستان را بیان می کند. هر متنی ، گوینده‌ای (راوی) دارد. داستان فاقد راوی نیست.
راوی، روح روایتی است که در داستان به وسیله او بازگو یا بیان می گردد. راوی باید نسبت به چگونه بیان کردن داستان، دقت بیشتری داشته باشد تا به درستی و راحتی بتواند بین خود و خواننده ارتباط برقرار کند.

در هر داستان کسی است که با مخاطبان صحبت می کند، وقتی در داستان صحبت از گفتار به میان می آید با چگونگی روایت راوی سر و کار داریم و این که چه کسی برای روایت انتخاب شده است و از چه روش استفاده می کند.
راوی این حق را دارد که برای روایت یا بازگویی داستان از زوایای مختلف، دیدگاه هایش را انتخاب کند.
از این رو در نقد داستان باید توجه کرد که وقایع از دید چه کسی است و راوی آن کیست.
راوی باید وزن و آهنگ هر گفتار را با دقت به دست آورد.
شخصیت های متفاوتی را میتوان در داستان نشان داد، مثلا زن‌خانه‌دار یا زن تحصیل کرده‌ی کارمند یا استاد دانشگاه، کلاهبردار و وکیل دادگستری، راننده و شاعر، و نیز آدم معتاد و بیمارِ پریشان حال، خدمت کار و آدم بیکار.
می توان میان لهجه ها و گویش های جامعه که بسیار پیچیده و دشوار است، گفتار های متفاوت بدست آورد تا در داستان ویژگی شخصیت ها را به خواننده انتقال دهد.
معمولاً در داستان های سنتی فارسی از شیوه گفتار کمتر استفاده می شد و داستان نویس سنتی کمتر به گفتار و لحن شخصیت ها اهمیت می داد.
نثر داستان، زبان نویسنده راوی بود که بیش تر زیبایی و فرهیختگی کلام برایشان ارزش داشت تا جایگاه واقعی گفتار هر شخصیت.
در حکایت‌ها و قصه‌های عامیانه، گفتار قهرمانان برگرفته از تیپی بود که به آن تعلق داشت و با هر گفته اش فوراً ذهن مخاطب متوجه آن تیپ می گردید.
از آن جا که بیش تر قهرمانان ، نقش تیپ را بازی می کردند همه مثل هم حرف می زدند و در حقیقت، زبان، زبانِ نویسنده بود و کلام را به دهان آنها می گذاشت.
در داستان های قرن نوزدهم راوی با زاویه‌ی دید سوّم شخص و شیوه ی روایت دانای کل به میان آمد که گفتار راوی و شخصیت ها یکسان بود و تفاوت چندان با شخصیت‌ها نداشت.
در رمان های نو، شخصیت ها متفاوت شدند و حرف زدند و گفتار راوی هم تحت تاُثیر گفتار و زبان شخصیت ها قرار گرفت، به همین دلیل راوی بیان میکند‌ نه نقل.

: احمد اخوت، تفاوت بین راوی و شخصیت های داستان را با موضوع فاصله گذاری به خوبی نشان داده است
<< فقط در زندگی نامه، راوی و شخصیت می تواند یکی باشد. فاصله گذاری داستان عاملی است که به کمک آن میزانِ《این همانی》و همدلی میان نویسنده، راوی و خواننده مشخص می شود.《این همانی》از نظر طبقه‌‌ی اجتماعی، شیوه حرف زدن، افکار و عقاید، طرز لباس پوشیدن و… است.
فاصله گذاری معلوم می کند که راوی تا چه حد به شخصیت ها نزدیک است یا از آنها فاصله گرفته است. در راوی دانای کل، بین نویسنده و راوی، تفاوت و فاصله‌ای نیست زیرا در بسیاری موارد این دو یکی هستند.
تحول رمان در قرن بیستم (رمان جدید) باعث جدا شدن نویسنده از راوی (نویسندگان) و کم شدن نقش راوی و حذف تدریجی او از داستان مشخص شد. در داستان نویسی قرن بیستم، داستان معرّف خودش است و حرف خود را می زند.》(اخوت، همان، ۹۸

زاویه ی دید یا منظرگاه به ظاهر نمایان نیست، اما نقش اساسی در داستان دارد که بدون زاویه دید، داستان صورت نمی گیرد. نویسندگان داستان‌های امروز سعی بر آن دارند شیوه‌ روایت عینی را به روایت ذهنی تبدیل کنند و شیوه روایت بیرونی را به شیوه روایت درونی تبدیل می‌ کنند.
در شیوه‌ روایت ذهنی، راوی اوّل شخص، نقش اساسی دارد و بسیاری از داستان های مدرن از این شیوه بهره برده اند، زاویه دید راوی اوّل شخص در بسیاری از داستان ها از آغاز تا پایان رعایت می شود.
در داستان های مدرن، روایت از طریق راویان مختلف که شخصیت های داستان هستند، پیش می رود. پس، در این گونه داستان ها زبان مالِ راوی یا شخصیتی است که ماجرا را شرح می دهد و زبان اینگونه داستان ها از ذهن راوی وام میگیرد.(هر انسانی همچون اثر انگشتش زبان خاص خود را دارد.)
این امر را نباید فراموش کرد که ذهن راوی میزان سواد، آگاهی و دانش، دایره لغات و فرهنگ‌ خاص خود را دارد و لحن او، نثر و زبان داستان را می سازد.
بسیاری از منتقدانِ غیر حرفه ای بر این باورند که اول شخص، همان نویسنده است، توجه و دقت کافی به تکنیک داستان نداشته اند، یا با ساختار داستان آشنا نیستند.
در داستان های مدرن، حضور نویسنده حذف می گردد و جمله ها و کلمات را شخصیت ها خود انتخاب می کنند. لحن راوی، به هر واژه ای اجازه حضور نخواهد داد.
وجود ویژگی فردی راوی است که جمله ها و کلمات بیان می شود و البته شاید برای نویسنده خوشایند نباشد.

شمیسا در نقد ادبی آورده است:
<< زبانِ شاعر باید با نوعِ ادبی اثر هماهنگ باشد. البته در داستان و طنز فرق می کند؛ مثلاً، در داستان، نویسنده مجبور است زبان را با توجه به نیازِ شخصیت ها لحاظ کند.>> (شمیسا، نقد ادبی،270)
داستان نویس امروزی می کوشد تمام ویژگی های اخلاقی و رفتاری شخصیت داستان را به همان شکل که در بیرون و خارج از داستان هستند بیاورد، بدون هیچ گونه دخالت در واژگان آنان؛ اما نویسندگان گذشته از خواننده برای اعمال شخصیت هایش پوزش می خواستند.

در این مورد احمد اخوت آورده است:
《نویسنده از خواننده برای اعمال شخصیت هایش پوزش نمی خواهد. نویسنده به ما چیزی درباره احساسات شخصیت هایش نمی گوید و خود آن ها به خواننده میگویند که به چه موضوعی فکر می کنند.》. (اخوت، همان، ۹۹)
در داستان های امروز صدای نویسنده ( راویِ مداخله گر) کم کم طرفدارانش را از دست داد.
《در ادبیات داستانی مدرن، صدای نویسنده کمتر به گوش می رسد، حتی خاموش شده است؛ زیرا داستان از طریق ذهن کاراکتر ها ارائه می شود و وظیفه‌ی روایت کردن به عهده‌ی کاراکتر ها گذاشته می شود》. (لاج، هنر داستان نویسی ۳۶)
در اکثر داستان های مدرن، روایت ها بر عهده‌ی شخصیت هاست. این گونه روایت اوّل شخص است.
هنر داستان نویسی این است که زبانِ آن بتواند شخصیت خاص یا روایت گر را بسازد.
یکی از مهم ترین شیوه های شخصیت پردازی ساختن زبان اوست.
نویسنده باید ماجرا را آنگونه بنویسد که شخصیت می بیند. شخصیت بدون رفتار های خاص خود هویت نمی یابد.

گردآورنده : هستی احمدزاده

موضوع مقاله : دانش های ادبی

در این مجال سعی بر این است تا به لطف پروردگار ، گزیده ای از کلیات ادبی را به مذاق ادب دوستان بچشانیم
امیدواریم مورد پسند قرار گیرد.

“کلیات ادبی”

زبان
زبان پدیده ی اجتماعی، پیچیده و منظم است که همراه با تحولات اجتماعی دگرگون می شود.
زبان برجسته ترین پدیده ی متمایز کننده ی انسان از دیگر موجودات زنده ی روی زمین است.
زبانی که ما روزانه به کار میبریم مانند دستگاه بزرگی است که از همکاری دستگاه های کوچکتر به وجود آمده است.
دستور یا گرامر. زبان را میتوان تشکیل شده از سه دستگاه دانست: 1_واژگان؛ 2_صوتی؛ 3_
زبان دستگاهی است از علائم آوایی که برای ارتباط بین افراد یک اجتماع به کار می رود.
زبان شبکه ایست در هم بافته شده که میان آوا ،صوت ،الفاظ و معانی زبان نظم خاصی وجود دارد .
این نظم و ساختارمندی که در ذات زبان وجود دارد، قابلیت فراگیری و انتقال را به آن میدهد.
منظور از علائم، همان واژگان و کلمات است که دارای معنی و مفهوم خاصی هستند .
هر لفظ بر یک یا چند معنی دلالت میکند، این دلالت یعنی رابطه میان هدایت کننده و هدایت شونده ، رابطه ای اختیاری و قراردادی است .
به این صورت که برای هر مفهومی لفظ یا کلمه ای اختیار شده، سپس نزد اهالی زبان به صورت قرارداد پذیرفته شده است.
زبان پدیده ای مخصوص انسانهاست. انسان به دلیل داشتن قدرت تعقل و تفکر و نطق ، توانایی ساختن جمله و افزایش علائم قراردادی را دارد. این امر موجب گسترش زبان او می شود؛ ولی جانداران دیگر چنین توانایی را ندارند. ممکن است برخی از جانداران برای ایجاد ارتباط به طور غریزی از نشانه ها و علائمی استفاده کنند؛ اما این علائم محدودند و نظام و قاعده ی خاصی ندارند.
باید بر اساس اصول و قوانین و قراردادهای زبان، سخن گفت تا معنی و منظور گوینده به درستی انتقال یابد.
از طرفی، منطقیِ زبانِ ارتباطی با منطق طبیعت و عادت بشر در یک راستاست و با آن هماهنگی دارد؛ به طور مثال همانگونه که در طبیعت 《هیچ دریایی بی ساحل نیست》در زبان نیز نمی توان گفت : 《دریا ساحل ندارد》چون این گفته ، صحت ندارد. اما در ادبیات این منطق و چهارچوب عادی زبانی شکسته می شود..
در بیان ادبی به راحتی میتوان چنین ادعایی کرد که :《دریای غم ساحل ندارد》یا که شاعر میگوید
دریای عشق را بحقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

کاربرد و نقش زبان
زبان یک قدرت است . انسان هر قدر زبان قوی تری داشته باشد می تواند نیازهای زندگی خود را راحت تر برآورده سازد.
دنیای هر شخص به وسعت زبان اوست . انسان چیزی جز زبان نیست. انسان هر قدر از گنجینه ی واژگانی و زبانی غنی تری برخوردار باشد به همان نسبت دارای دیدگاه و جهان بینی والاتری خواهد بود.
زبان نماد فرهنگ قومی و ملی است، فرهنگ ایرانی هم جدا از زبان فارسی نیست.
زبان، سازمان دهنده ی ادراکات، دریافت ها و تجربه های ماست . زبان هر کس نشان دهنده ی منش، اخلاق و شخصیت های اجتماعی اوست.
زبان، ابزار تفکر است؛ یعنی بدون واژگان، امکان تفکر تا حدودی از بین می رود. اندیشیدن را میتوان نوعی سخن گفتن خاموش دانست.
زبان، عامل برقراری نظم و ساماندهی روابط اجتماعی میان انسان ها است . تمام قراردادهای اجتماعی، قوانین، اخبار و اطلاعات و احساسات و هیجانات به وسیله ی زبان بیان می شود.
. بطور کلی میتوان چهار نقش عمده برای زبان برشمرد: نقش ارتباطی، ابزار تفکر، نقش عاطفی و نقش هنری
نقش ارتباطی اصلی ترین و مهم ترین نقش زبان است. حالات عاطفی و احساسات فردی با زبان بیان می شود.
گاه زبان و عناصر زبانی، برای آفرینش زیبایی در کلام به کار می روند و به کلام چهره ای هنری و زیبا میبخشد. خوش نوایی، آهنگین و موزون بودنِ اجزای کلام، سبب ایجاد زیبایی و تاثیر بخشی سخن در مخاطب می شود.

دانش های ادبی
علوم یا دانش های ادبی به دانش هایی گفته میشود که فهم و درک و آگاهی خواننده را نسبت به متون ادبی افزایش دهند.
دانش های ادبی روشن بینی در سطوح گوناگون را برای خواننده فراهم می سازد. آشنایی با دانش های ادبی ، لذت حاصل از مطالعه ی ادبیات را چند برابر میکند.

1_ انواع ادبی
سبک شناسی و نقد ادبی یکی از اقسام جدید علوم ادبی است که موضوع اصلی آن طبقه بندی کردن آثار ادبی از نظر ماده و صورت در گروه های محدود و مشخص است.
اگر بخواهیم به ادبیات هم از دیدگاه علمی نگاه کنیم باید بتوانیم آثار ادبی را طبقه بندی کنیم.
باید بتوانیم انواع مشابه هر آثار ادبی را در طبقات مخصوصی قرار دهیم. زیرا مهم ترین نشانه ی علم این است که می تواند طبقه بندی کند .
این مهم در ادبیات به وسیله ی انواع ادبی صورت میگیرد که هدف آن طبقه بندی کردن بر پایه ی ساختمان آثار ادبی و مختصات درونی و ساختاری آنها می باشد.

انواع ادبی در ایران
1_ غنایی، مقصود همان غزل سرایی است که جنبه ی غنایی دارد .مرثیه و شکوه[شِکوهِ] وعذرخواهی هم که بیان کننده ی احساسات و عواطف گوینده هستند، جنبه ی غنایی دارند.
2_حماسی، فخرفروشی و ستودن سرشتِ حماسی دارند.
3_هجایی، طنز در این قسمت قرار میگیرد.
4_روایی، وصف از فروع آن است.
5_تعلیمی، حکمت و اخلاق (زهد) جنبه تعلیمی دارند.
در ادامه به توضیح چند نمونه می پردازیم.

ادب غنایی
ادب غنایی در اصل اشعاری است که احساسات و عواطف شخصی را بیان می کند .
این گونه اشعار در یونان قدیم با همراهیِ سازی به نام لیر خوانده میشد و از این رو در زبان های فرنگی به اشعار غنایی لیریک معروف بود.
در اروپا تروبادورها و در ایران عاشوق ها یا عاشیق ها، خنیانگران، روستاییان و شبانان حافظ این سنت بودند. اشعار غنایی در دو معنی به کار می رود: 1_ اشعار احساسی، 2_ اشعار عاشقانه.

در ادبیات ما بیشتر به اشعار عاشقانه توجه میشود.
اشعار عاشقانه در ادبیات ما سه نوع است : یا با معشوقی زمینی مواجه ایم، مثلا در سرودنِ قصاید و غزلیات عاشقانه مانند غزلیات سعدی، یا با معشوق آسمانی مثلا در غزل عارفانه ی معنوی مولانا، یا با معشوقی که گاه زمینی و گاه آسمانیست، مثل غزلیات تلفیقی حافظ.
با توجه به تعریف ادبای غرب، شعر غنایی شعری کوتاه و غیر روایی است و اگر بلند باشد به آن شعر غنایی نمایش می گویند. از آنجا که در ایران هنر نمایش رواج نداشته است، به شعرهای بلندِ غناییِ ادبیات فارسی، شعر غنایی داستانی گفته می شود ، مثل داستان ویس و رامین ، لیلی و مجنون ، خسرو و شیرین.

ادب حماسی
حماسه در لغت به معنی دلاوری و شجاعت و ادب حماسی از قدیمی ترین و مهیج ترین انواع ادبی است. حماسه از زمانی که ملتی در راه عظمت و تمدن گام نهاده است سخن می گوید.
در آن از جنگ هایی سخن گفته میشود که برای بیرون راندن و شکست دادنِ دشمن یا کسب نام و به دست آوردن ثروت و رفاه صورت گرفته است. حماسه مربوط به دورانی است که قبایل متحد شده و تشکیل ملت داده اند، از این رو حماسه هر ملتی بیان کننده ی آرمان های آن ملت است و فداکاری آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسل های بعدی روایت میکند.

پایان قسمت دوم

زبان و گفتار در داستان – قسمت اول

زبان در داستان
داستان از دو بخش تشکیل میشود: خرد[خُرد] و کلان[کَلان].
ساختارگرایان زبان را به دو صورت ژرف ساخت (خرد) و رو ساخت (کلان) میشناسند.
از آنجایی که این دو اهمیت ویژه ای دارند، داستان‌ نویس برای نوشتن داستان باید به آن ها توجه خاصی نماید.
در بخش کلانِ داستان می توان از عناصری چون: طرح، شخصیت، مضمون، فضا و حوادث نام برد.
این عناصر در روند تولید و شکل داستان دخالت دارند.
از سوی دیگر گفتاری که برای انتقال مفاهیم و بیان داستان یا روایت استفاده میشود، بخش خرد داستان است که جنبه بیرونی دارد .
هماهنگی و تعامل اجزای بیرونی و درونی داستان، روابط ساختاری داستان را شکل می دهد و در نهایت داستان یا گفتاری شکل می گیرد.
تودورف و برمون از نقدکنندگان ساختارگرای فرانسوی به شمار می آیند که معتقدند داستان دو ساختار مجزا دارد: 1_ روایت،2 _گفتار.
روایت و گفتار یعنی ماجرا و چگونگی نشان دادنِ آن.
روایت، قسمتی است که در بر گیرنده‌ی شخصیت ها و حوادث است یعنی همان ژرف ساخت.
گفتار، چگونگی ارتباط میان راوی داستان و خواننده است یعنی همان بیان رو ساخت.
ساختار روایت، نسبتاً ثابت و محدود است و برای آن می توان شکل تعریف کرد.
در حالی که ساختمان گفتار متغیّر و متفاوت است و کمتر به هر گونه شکل شناسی تن می دهد. (اخوت، دستور زبان داستان، ۴۱)
به بیان دیگر هر ساختمان و بنایی نیازمند ابزاری است که با آن شکل بگیرد.
بنابراین، اولین پرسش خواننده در رویارویی با داستان این است که روایت کننده رویداد یا واقعه کیست؟
یا چه کسی است که داستان را برای ما بازگو، تعریف و یا نقل می کند؟ چگونه مخاطب جذب بیانش می گردد و اگر داستان یا رمانی را به دست گیرد، با اشتیاق آن را تا پایان خواهد خواند؟
پاسخ این پرسش را باید در چگونگی ارتباط میان مخاطب و اثر یا متن جستجو کرد.
همان چیزی که زبان شناسان، آن را رابطه‌ی میان راوی و مخاطب(جنبه ارتباطی) می دانند که باید در میدان زبانی و مکانی خاص آورده شود.

رومن یاکوسبن (۱۹۸۲_۱۸۹۶) زبان شناس می گوید: << هر گونه ارتباط زبانی، از یک پیام تشکیل شده است که از سوی گوینده به شنونده منتقل می شود. این ساده ترین شکل بیان ارتباط است.>> (احمدی، ساختار و تاویل متن،۶۵)
پس زبان داستان از عناصری است که می تواند ارتباط تنگاتنگی میان راوی و شخصیت های داستان بر قرار کند.
بنابراین، زبانی که راوی برای نقل داستان یا بازگویی داستان خود انتخاب می کند، در ساختار زبان یا نثر داستان اهمیت دارد.

اکنون نگاهی گذرا به اهمیت نثر و زبان داستان خواهم انداخت.
در قصه های عامیانه و حکایت ها، مضمون و طرح از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و نثر و زبان، بخصوص زبان قهرمانان قصه، کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
از آن جا که در قصه‌ها بیش تر قهرمانان، به ناچار مثل هم حرف می زنند و در حقیقت حرف یا زبان راوی است که همان نویسنده می باشد.
همه با یکدیگر با زبان راوی گفتگو می کنند. در این گونه قصه ها، نثر داستان را پیش میبرد و از همان ابتدای داستان، نویسنده برای بیان یا نقل داستان اش یک زبان را انتخاب میکند.
قرن نوزدهم، قرن تولّد رمان و داستان کوتاه با رویکرد و ساختاری تازه است.
در این گونه داستان ها، نقش اصلی را همان راوی به عهده دارد تا جایی که قهرمان و راوی از نگاه نویسنده یکی نیست اما قدرت تشخیص این دو از یکدیگر به علت نزدیک بودن دشوار می شود.
در این گونه داستان ها به شخصیت و روایت توجه خاصی می شود و هنوز نویسنده‌گان، به نثر، زبان و لحن توجه کمتری نشان می دهند. این نکته را نباید فراموش کرد که در این دوران راوی از دیگر عناصر داستانی، حتی شخصیت پردازی، اهمیت بیشتری دارد.
با تحولات داستان نویسی در قرن بیستم، زبان و گفتار و لحن، از اهمیت ویژه ای بهره مند شد.
در این دوران، نویسندگان داستان به اهمیت نثر پی برده و متوجه شده اند که زبان و گفتار و لحن، ساختار بیان را می سازند و از اجزای جداییِ ناپذیر نثر داستانی هستند.
گوستاوفلوبر اولین داستان نویسی است که به نقش زبان و گفتار در داستان توجه کرده است. وی در سال 1903 در نامه ای می آورد:<< چه دشوار است گفت وگو و نوشتن، به خصوص وقتی آدم می خواهد
گفت وگویِ شخصیت خاص خودش را داشته باشد. کاری است بزرگ و سنگین که آدم بخواهد از گفت وگو به عنوان ابزاری برای ترسیم چهره ها و شخصیت ها بهتره بجوید.》(آلوت، رمان به روایت رمان نویسان، ۵۲۳)

بنابراین، گفت وگو رمان نویس می کوشد شخصیت آدم های داستان را به وسیله‌ی، زبان (به خصوص گفت وگو) به نمایش بگذارد.
دو دیدگاه و نگرش درباره‌ی نثر داستان وجود دارد: 1_نگرش سنتی، 2_نگرش مدرن.
در نگرش نخست، نثر را زمانی نثرِ داستانی می خوانند که همه‌ی ویژگی های اثر از جمله صحیح بودن و رعایت قواعد دستوری را که تابع روایت است، داشته باشد.
در این نوع نثر، نویسنده تعیین کننده‌ی واژگان یا جمله هاست؛ نه شخصیت های داستان یا راوی داستان.
در نگرش دوم که مدرن و پویاست، نثر داستان ساده، خالی از صور خیال و صنعت‌های ادبی و نزدیک به گفتار مردم در دوران مختلف می دانند. در این گونه داستان ها، لحن یکی از عناصر اساسی نثر است نثری که دائم در حال لغزش می باشد.

برای آشنایی بیشتر با نثر(زبان) در داستان، باید ابزار های نویسنده را بشناسیم.
سه عنصر مهم و سازنده ی نثر عبارتند از: زبان، گفتار و لحن.
زبان : مجموعه ای متشکل از علامت ها و نشانه ها و قرارداد های ویژه است که بهره‌وران یک جامعه زبانی مورد استفاده قرار می دهند.
اسدالله عمادی در کتاب مبانی زبان و دستور فارسی چنین آورده است :《زبان مانند تفکّر، از توانایی ذهن است. زبان، قابل فهم ترین ابزار ارتباطی انسان هاست. ما، به کمک نشانه‌های زبانی به تفکّر می پردازیم، پس زبان در تکامل ذهنی انسان ها نقش موثری دارد 》(عمادی، مبانی زبان و دستور…، ۱۵)

پس زبان عنصری اجتماعی است که برای برقراری ارتباط میان افراد یک جامعه به کار می رود و در جامعه ی بشری ثابت نیست و همیشه به یک شکل باقی نمی ماند چون به دلیل ماهیت و وابستگی به اجتماع، با دگرگونی های جامعه تغییر و تحول می یابد.
گفتار: همان گونه که در تعریف زبان آمده است، انسان برای برقراری ارتباط و رساندن پیام از ابزاری به نام زبان بهره می برد. زمانی که این ابزار یک دستگاه ذهنی است و نمیتواند ارتباط برقرار کند و حس را در طرف مقابل به وجود بیاورد. حال چگونه این دستگاه ذهنی برای ارسال پیام میان آدمیان فعالیت می کند؟
چه باید کرد تا این امر ذهنی به عینی بدل گردد؟
این نظام ذهنی ، به کمک اندام‌های گویایی، در قالب صوت های زبانی ادا می شود و زبان ذهنی پدید می آید که در عمل ابزار برقراری ارتباط است. تلفظ زبان را گفتار می گویند.
ارسطو در فن شعر آورده است: گفتار، به طرز ادا و بیان گفته می شود. (ارسطو، فن شعر، ۱۴۸)
به بیان دیگر هر بار که شخصی سخن می گوید یا می نویسد بخشی از نظام کلی زبان را به کار می برد که جنبه عینی و فیزیکی دارد.
همین جنبه عینی و عملی زبان است که گفتار خوانده می شود.

پس گفتار هر کس ویژگی های مخصوص به خودش را دارد و در افراد متفاوت است، به طوری که سبک و شیوه‌ی گفتار هر کس مخصوص به خود اوست.
دیدگاه زبان شناسان نسبت به گفتار و زبان
اولین زبان شناس که به دو گانگی زبان توجه‌ کرد و تفاوت های آنها را نوشت فردینان دوسوسور بود.
وی زبان و گفتار را چنین تعریف میکند: صورت ناپدید زبان که جنبه‌ی قابل مشاهده ندارد زبان است و صورت عینی آن که جنبه‌ی فیزیکی دارد گفتار نامیده می شود.

چامسکی زبان شناس دیگریست که میگوید: << زبان در مفهوم انتزاعی خود مجموعه‌ی جمله های بالقوه است؛زیرا، هر سخنگو قوانین و قواعد زبان خود را در مغز خویش دارد که این مجموعه‌ی ذهنی او را قادر می سازد تا در طول زندگی خود جملات فراوان و بی شماری بسازد و نیز جملات دیگری گویندگان آن زبان را بفهمند. به سخن دیگر، هر کودکی که در جامعه چشم به جهان می گشاید یک نظام یا مجموعه‌ی منطقی از قواعد و قوانین بر ذهن او تحمیل می شود که این نظام، توان ذهنی او را برای گفت و شنید فراهم می آورد.>> (باقری، مقدمات زبان شناسی،۱۷۲)

سوسور برای نشان دادن تفاوت های زبان و گفتار، دستگاه زبان را به بازی شطرنج تشبیه میکند.
نظام حاکم بر بازی شطرنج و قواعد کلی آن، در حکم زبان است و گفتار به منزله‌ی حرکات و عملکرد شطرنج باز است.
به طور فشرده، هر حالت از بازی شطرنج، با حالتی از گفتار مطابقت دارد.

لحن: یعنی حالت، نوع و طرز بیان واژه ها و جمله ها که از سوی شخصیت یا شخصیت های داستان و یا از جانب راوی، بیان می شود‌.
لحن، محصول آگاهانه‌ی نویسنده از رویداد ها، موضوع داستان و ترکیب اجزای مختلف داستان است که در نهایت در نوع بیان شخصیت ها(آدم های داستان) و حتی راوی تجلی پیدا میکند.
لحنِ گفتار گوینده، موضع او را نسبت به مخاطبانش منعکس میکند.
میخائیل باختین، نظریه پرداز روسی، لحن را به معنی آهنگ گفتار حاصل دو نوع ارتباط از سوی گوینده تعریف میکند: <<یکی در ارتباط با شنونده به منزله‌ی متحّد و شاهد و دیگر در ارتباط با هدف گفتار به عنوان شریک سوم شخص زنده ای که آهنگ‌ گفتار، او را تحقیر یا نوازش میکند، بد نام میکند یا به او اعتبار می بخشد.>>(داد، فرهنگ اصطلاحات ادبی،۴۱۳)
بنابراین مهم ترین ویژگی لحن، ارتباط با خواننده با داستان است.
زبانی که شخصیت ها دارند و از این طریق خود را به خواننده می شناسانند و این قاعده شامل حال راوی هم می شود.
در داستان راوی، شخصیت های داستان لحنی را باید طوری انتخاب کند که از آغاز تا پایان آن حفظ شود، یا ثابت بماند.

بوفن عالم فرانسوی می گوید:《در لحن، سبک نیز چیزی جز تناسب آن با طبیعت موضوع نیست و هرگز نباید به تصنّع و تکلّف، لحنی به نوشته داد.》(میرصادقی، عناصر داستان،۵۲۵)
به بیان دیگر میتوان گفت: هر شخص یا شخصیتی به علت شرایط محیط اجتماعی خاص خود، بیانی خاص پیدا میکند و فضای کلامی خاصی در ذهنش پدیدار می شود که با فضاهای زبانی دیگر فرق دارد. تجربیات شخص، جدال های درونی و حوادث زندگی و اجتماعی اش، از او آدمی می سازد که دارای خصایص کلامی خاص خودش می شود.
این ویژگی ها اگر در فرد وجود نداشته باشد لحن به وجود نمی آید و اگر لحنی جدا از سابقه‌ی تجربی یک فرد وجود داشته باشد آن را لحنی انتزاعی، پا در هوا و دور از واقعیت می‌نامیم‌.
همان طوری که از یک راننده انتظار نداریم زبان فلسفی داشته باشد و از یک فیلسوف هم انتظار نمی رود که با زبان عموم به فلسفه بیندیشد.
《وقتی زبان متناسب با موفقیت نباشد، خواننده کلافه می شود؛ چون می بیند با اینکه صحنه ی داستان باور کردنی است، ولی ماهرانه نوشته نشده است.》(بیشاپ، درس هایی درباره داستان نویسی،۲۰۹

زبان در داستان
داستان از دو بخش تشکیل میشود: خرد[خُرد] و کلان[کَلان].
ساختارگرایان زبان را به دو صورت ژرف ساخت (خرد) و رو ساخت (کلان) میشناسند.
از آنجایی که این دو اهمیت ویژه ای دارند، داستان‌ نویس برای نوشتن داستان باید به آن ها توجه خاصی نماید.
در بخش کلانِ داستان می توان از عناصری چون: طرح، شخصیت، مضمون، فضا و حوادث نام برد.
این عناصر در روند تولید و شکل داستان دخالت دارند.
از سوی دیگر گفتاری که برای انتقال مفاهیم و بیان داستان یا روایت استفاده میشود، بخش خرد داستان است که جنبه بیرونی دارد .
هماهنگی و تعامل اجزای بیرونی و درونی داستان، روابط ساختاری داستان را شکل می دهد و در نهایت داستان یا گفتاری شکل می گیرد.
تودورف و برمون از نقدکنندگان ساختارگرای فرانسوی به شمار می آیند که معتقدند داستان دو ساختار مجزا دارد: 1_ روایت،2 _گفتار.
روایت و گفتار یعنی ماجرا و چگونگی نشان دادنِ آن.
روایت، قسمتی است که در بر گیرنده‌ی شخصیت ها و حوادث است یعنی همان ژرف ساخت.
گفتار، چگونگی ارتباط میان راوی داستان و خواننده است یعنی همان بیان رو ساخت.
ساختار روایت، نسبتاً ثابت و محدود است و برای آن می توان شکل تعریف کرد.
در حالی که ساختمان گفتار متغیّر و متفاوت است و کمتر به هر گونه شکل شناسی تن می دهد. (اخوت، دستور زبان داستان، ۴۱)
به بیان دیگر هر ساختمان و بنایی نیازمند ابزاری است که با آن شکل بگیرد.
بنابراین، اولین پرسش خواننده در رویارویی با داستان این است که روایت کننده رویداد یا واقعه کیست؟
یا چه کسی است که داستان را برای ما بازگو، تعریف و یا نقل می کند؟ چگونه مخاطب جذب بیانش می گردد و اگر داستان یا رمانی را به دست گیرد، با اشتیاق آن را تا پایان خواهد خواند؟
پاسخ این پرسش را باید در چگونگی ارتباط میان مخاطب و اثر یا متن جستجو کرد.
همان چیزی که زبان شناسان، آن را رابطه‌ی میان راوی و مخاطب(جنبه ارتباطی) می دانند که باید در میدان زبانی و مکانی خاص آورده شود.

رومن یاکوسبن (۱۹۸۲_۱۸۹۶) زبان شناس می گوید: << هر گونه ارتباط زبانی، از یک پیام تشکیل شده است که از سوی گوینده به شنونده منتقل می شود. این ساده ترین شکل بیان ارتباط است.>> (احمدی، ساختار و تاویل متن،۶۵)
پس زبان داستان از عناصری است که می تواند ارتباط تنگاتنگی میان راوی و شخصیت های داستان بر قرار کند.
بنابراین، زبانی که راوی برای نقل داستان یا بازگویی داستان خود انتخاب می کند، در ساختار زبان یا نثر داستان اهمیت دارد.

اکنون نگاهی گذرا به اهمیت نثر و زبان داستان خواهم انداخت.
در قصه های عامیانه و حکایت ها، مضمون و طرح از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و نثر و زبان، بخصوص زبان قهرمانان قصه، کمتر مورد توجه قرار می گیرد.
از آن جا که در قصه‌ها بیش تر قهرمانان، به ناچار مثل هم حرف می زنند و در حقیقت حرف یا زبان راوی است که همان نویسنده می باشد.
همه با یکدیگر با زبان راوی گفتگو می کنند. در این گونه قصه ها، نثر داستان را پیش میبرد و از همان ابتدای داستان، نویسنده برای بیان یا نقل داستان اش یک زبان را انتخاب میکند.
قرن نوزدهم، قرن تولّد رمان و داستان کوتاه با رویکرد و ساختاری تازه است.
در این گونه داستان ها، نقش اصلی را همان راوی به عهده دارد تا جایی که قهرمان و راوی از نگاه نویسنده یکی نیست اما قدرت تشخیص این دو از یکدیگر به علت نزدیک بودن دشوار می شود.
در این گونه داستان ها به شخصیت و روایت توجه خاصی می شود و هنوز نویسنده‌گان، به نثر، زبان و لحن توجه کمتری نشان می دهند. این نکته را نباید فراموش کرد که در این دوران راوی از دیگر عناصر داستانی، حتی شخصیت پردازی، اهمیت بیشتری دارد.
با تحولات داستان نویسی در قرن بیستم، زبان و گفتار و لحن، از اهمیت ویژه ای بهره مند شد.
در این دوران، نویسندگان داستان به اهمیت نثر پی برده و متوجه شده اند که زبان و گفتار و لحن، ساختار بیان را می سازند و از اجزای جداییِ ناپذیر نثر داستانی هستند.
گوستاوفلوبر اولین داستان نویسی است که به نقش زبان و گفتار در داستان توجه کرده است. وی در سال 1903 در نامه ای می آورد:<< چه دشوار است گفت وگو و نوشتن، به خصوص وقتی آدم می خواهد
گفت وگویِ شخصیت خاص خودش را داشته باشد. کاری است بزرگ و سنگین که آدم بخواهد از گفت وگو به عنوان ابزاری برای ترسیم چهره ها و شخصیت ها بهتره بجوید.》(آلوت، رمان به روایت رمان نویسان، ۵۲۳)

بنابراین، گفت وگو رمان نویس می کوشد شخصیت آدم های داستان را به وسیله‌ی، زبان (به خصوص گفت وگو) به نمایش بگذارد.
دو دیدگاه و نگرش درباره‌ی نثر داستان وجود دارد: 1_نگرش سنتی، 2_نگرش مدرن.
در نگرش نخست، نثر را زمانی نثرِ داستانی می خوانند که همه‌ی ویژگی های اثر از جمله صحیح بودن و رعایت قواعد دستوری را که تابع روایت است، داشته باشد.
در این نوع نثر، نویسنده تعیین کننده‌ی واژگان یا جمله هاست؛ نه شخصیت های داستان یا راوی داستان.
در نگرش دوم که مدرن و پویاست، نثر داستان ساده، خالی از صور خیال و صنعت‌های ادبی و نزدیک به گفتار مردم در دوران مختلف می دانند. در این گونه داستان ها، لحن یکی از عناصر اساسی نثر است نثری که دائم در حال لغزش می باشد.

برای آشنایی بیشتر با نثر(زبان) در داستان، باید ابزار های نویسنده را بشناسیم.
سه عنصر مهم و سازنده ی نثر عبارتند از: زبان، گفتار و لحن.
زبان : مجموعه ای متشکل از علامت ها و نشانه ها و قرارداد های ویژه است که بهره‌وران یک جامعه زبانی مورد استفاده قرار می دهند.
اسدالله عمادی در کتاب مبانی زبان و دستور فارسی چنین آورده است :《زبان مانند تفکّر، از توانایی ذهن است. زبان، قابل فهم ترین ابزار ارتباطی انسان هاست. ما، به کمک نشانه‌های زبانی به تفکّر می پردازیم، پس زبان در تکامل ذهنی انسان ها نقش موثری دارد 》(عمادی، مبانی زبان و دستور…، ۱۵)

پس زبان عنصری اجتماعی است که برای برقراری ارتباط میان افراد یک جامعه به کار می رود و در جامعه ی بشری ثابت نیست و همیشه به یک شکل باقی نمی ماند چون به دلیل ماهیت و وابستگی به اجتماع، با دگرگونی های جامعه تغییر و تحول می یابد.
گفتار: همان گونه که در تعریف زبان آمده است، انسان برای برقراری ارتباط و رساندن پیام از ابزاری به نام زبان بهره می برد. زمانی که این ابزار یک دستگاه ذهنی است و نمیتواند ارتباط برقرار کند و حس را در طرف مقابل به وجود بیاورد. حال چگونه این دستگاه ذهنی برای ارسال پیام میان آدمیان فعالیت می کند؟
چه باید کرد تا این امر ذهنی به عینی بدل گردد؟
این نظام ذهنی ، به کمک اندام‌های گویایی، در قالب صوت های زبانی ادا می شود و زبان ذهنی پدید می آید که در عمل ابزار برقراری ارتباط است. تلفظ زبان را گفتار می گویند.
ارسطو در فن شعر آورده است: گفتار، به طرز ادا و بیان گفته می شود. (ارسطو، فن شعر، ۱۴۸)
به بیان دیگر هر بار که شخصی سخن می گوید یا می نویسد بخشی از نظام کلی زبان را به کار می برد که جنبه عینی و فیزیکی دارد.
همین جنبه عینی و عملی زبان است که گفتار خوانده می شود.

پس گفتار هر کس ویژگی های مخصوص به خودش را دارد و در افراد متفاوت است، به طوری که سبک و شیوه‌ی گفتار هر کس مخصوص به خود اوست.
دیدگاه زبان شناسان نسبت به گفتار و زبان
اولین زبان شناس که به دو گانگی زبان توجه‌ کرد و تفاوت های آنها را نوشت فردینان دوسوسور بود.
وی زبان و گفتار را چنین تعریف میکند: صورت ناپدید زبان که جنبه‌ی قابل مشاهده ندارد زبان است و صورت عینی آن که جنبه‌ی فیزیکی دارد گفتار نامیده می شود.

چامسکی زبان شناس دیگریست که میگوید: << زبان در مفهوم انتزاعی خود مجموعه‌ی جمله های بالقوه است؛زیرا، هر سخنگو قوانین و قواعد زبان خود را در مغز خویش دارد که این مجموعه‌ی ذهنی او را قادر می سازد تا در طول زندگی خود جملات فراوان و بی شماری بسازد و نیز جملات دیگری گویندگان آن زبان را بفهمند. به سخن دیگر، هر کودکی که در جامعه چشم به جهان می گشاید یک نظام یا مجموعه‌ی منطقی از قواعد و قوانین بر ذهن او تحمیل می شود که این نظام، توان ذهنی او را برای گفت و شنید فراهم می آورد.>> (باقری، مقدمات زبان شناسی،۱۷۲)

سوسور برای نشان دادن تفاوت های زبان و گفتار، دستگاه زبان را به بازی شطرنج تشبیه میکند.
نظام حاکم بر بازی شطرنج و قواعد کلی آن، در حکم زبان است و گفتار به منزله‌ی حرکات و عملکرد شطرنج باز است.
به طور فشرده، هر حالت از بازی شطرنج، با حالتی از گفتار مطابقت دارد.

لحن: یعنی حالت، نوع و طرز بیان واژه ها و جمله ها که از سوی شخصیت یا شخصیت های داستان و یا از جانب راوی، بیان می شود‌.
لحن، محصول آگاهانه‌ی نویسنده از رویداد ها، موضوع داستان و ترکیب اجزای مختلف داستان است که در نهایت در نوع بیان شخصیت ها(آدم های داستان) و حتی راوی تجلی پیدا میکند.
لحنِ گفتار گوینده، موضع او را نسبت به مخاطبانش منعکس میکند.
میخائیل باختین، نظریه پرداز روسی، لحن را به معنی آهنگ گفتار حاصل دو نوع ارتباط از سوی گوینده تعریف میکند: <<یکی در ارتباط با شنونده به منزله‌ی متحّد و شاهد و دیگر در ارتباط با هدف گفتار به عنوان شریک سوم شخص زنده ای که آهنگ‌ گفتار، او را تحقیر یا نوازش میکند، بد نام میکند یا به او اعتبار می بخشد.>>(داد، فرهنگ اصطلاحات ادبی،۴۱۳)
بنابراین مهم ترین ویژگی لحن، ارتباط با خواننده با داستان است.
زبانی که شخصیت ها دارند و از این طریق خود را به خواننده می شناسانند و این قاعده شامل حال راوی هم می شود.
در داستان راوی، شخصیت های داستان لحنی را باید طوری انتخاب کند که از آغاز تا پایان آن حفظ شود، یا ثابت بماند.

بوفن عالم فرانسوی می گوید:《در لحن، سبک نیز چیزی جز تناسب آن با طبیعت موضوع نیست و هرگز نباید به تصنّع و تکلّف، لحنی به نوشته داد.》(میرصادقی، عناصر داستان،۵۲۵)
به بیان دیگر میتوان گفت: هر شخص یا شخصیتی به علت شرایط محیط اجتماعی خاص خود، بیانی خاص پیدا میکند و فضای کلامی خاصی در ذهنش پدیدار می شود که با فضاهای زبانی دیگر فرق دارد. تجربیات شخص، جدال های درونی و حوادث زندگی و اجتماعی اش، از او آدمی می سازد که دارای خصایص کلامی خاص خودش می شود.
این ویژگی ها اگر در فرد وجود نداشته باشد لحن به وجود نمی آید و اگر لحنی جدا از سابقه‌ی تجربی یک فرد وجود داشته باشد آن را لحنی انتزاعی، پا در هوا و دور از واقعیت می‌نامیم‌.
همان طوری که از یک راننده انتظار نداریم زبان فلسفی داشته باشد و از یک فیلسوف هم انتظار نمی رود که با زبان عموم به فلسفه بیندیشد.
《وقتی زبان متناسب با موفقیت نباشد، خواننده کلافه می شود؛ چون می بیند با اینکه صحنه ی داستان باور کردنی است، ولی ماهرانه نوشته نشده است.》(بیشاپ، درس هایی درباره داستان نویسی،۲۰۹

پایان قسمت اول